مطابق سنت جشن های ماهیانه ، در دومین روز از بهمن ماه جشنی به نام بهمنگان برگزار می شده است
بهمن از واژه اوستایی وهومن معنی اندیشه نیک میباشد، وهومن یکی از امشاسپندان نزدیک به درگاه اهورامزدا میباشد. زرتشت برای دریافت پیامهای اهورایی از وهومن یاری میگیرد. پاسبانی چهارپایان سودمند در عالم جسمانی به این امشاسپند واگذار میشود. از این رو زرتشتیان در جشن بهمنگان یا بهمنجه که در روز بهمن از ماه بهمن واقع میشود از کشتار حیوانات سودمند و خوردن گوشت آنان خودداری مینمایند و برخی از زرتشتیان پرهیز از خوردن و کشتار را در تمام روزهای بهمن ادامه میدهند. این جشن حامی مردان درستکار میباشد.
«بهمن» برترین امشاسپند دین زرتشتی است. این واژه با «اندیشه نیک»، «منش نیک» و «خرد سپندینه»(: «خرد مقدس») برابر نهاده شدهاست. به راستی «بهمن» چه را میرساند و آیا میتوانیم به سادگی برای آن برابرهایی را- مانند آنچه گفتیم - بنهیم؟ آیا برای «بهمن» میتوان برابری یافت و به زبان و نوشته آورد ؟ در گاتها آمدهاست که اشوزرتشت به یاری مهین فرشته «بهمن» به پیامبری برگزیده شد. چگونگی برگزیده شدن اشوزرتشت به پیامبری، با همراهی بهمن امشاسپند، از شگفتیهای این کتاب اهورایی ست. بهمن در جهان مینوی نماد منش نیک اهورامزدا ست. و با اراده و خواست هموست که بهمن به اشوزرتشت رو میآورد و پیامبر را با گفتار و خواست اهورایی پیوند میدهد و اشوزرتشت میتواند با دلداده اش به گفتگو بنشیند. بهمن به پیامبر راه مینمایاند تا نخست به داد و هنجار هستی - «اشا» - پی برد و این همراهی تا بدان گاه میرسد که اشوزرتشت سرچشمه یکتای هستی را مییابد و آنچنان به او دل میبندد که از زبان او سخن میراند و برای مردم سخنانی میسراید که تا آن زمان کسی نسرودهاست. در اوستا بهشت خانه بهمن خوانده شدهاست...و نیکوکاران در سرای بهمن (بهشت) به پاداش ایزدی میرسند. در نوشتههای پهلوی چون دینکرد وبندهش بهمن نخستین آفریده دادار است. اگر بخواهیم آموزشهای اشوزرتشت را به درستی دریابیم، نخست باید بهمن را بشناسیم. آیا بهمن همان خرد سپندینهاست، آیا همان منش پاک است، آیا اندیشه نیک است، آیا به منشی ست؟ آیا نجوییم او را، چرا که هرچه بیشتر بجوییم، کمتر خواهیم یافتش؟ به سرای دل برویم یا به ژرفای اندیشه، کجا در پی او باشیم؟ بار دیگر راه اشوزرتشت را پی گیریم، تا شاید راز «بهمن» را دریابیم: او نخست میپرسد و میجوید. همه جا و همه چیز را میکاود تا راز آفرینش و پدیدار شدن هستی را دریابد. کوششی خستگی ناپذیری دارد از برای جستن «چرایی بودن» و گشایش «رمز هستی» و «چگونه بودن» و چگونه «به بودن» و «به زیستن». پس گام نخست اندیشیدن است و پرسیدن و جستجو کردن. نور و تابش اهورا داده در اندیشه اش میدرخشد، چرا که خواست او «دانستن» است. اندیشیدن با درخشیدن تابش خرد و با بینش همراه میشوند، و او را به جهان ناشناختهها میبرند و گام به گام هر آنچه را که میخواهد بداند، درمی یابد. هنوز دیو تاریکی و بی دانشی شکست نخوردهاست. کشمکش و نبرد برای به دست آوردن دانایی و آگاهی نمیتواند او را به زانو درآورد. او در خودش، اراده و اندیشه و بینش اهورا داده را میبالاند و میپروراند تا بدانجایی که سرچشمه و بن هنجار و داد چیره بر گیتی را پیدا میکند و «اشا» مینامدش. او در مییابد که بر هستی با این بزرگی و بهنجاری دادی چیرهاست و این داد آنچنان نیرومند و هوشمند است که همه هستی را در دست توانمند خود دارد و هیچ ارادهای نمیتواند از این توانایی سرپیچی کند، و تا جهان هست، اشا هم هست. تا اینجا، کشمکش با نادانی به پیروزی انجامیده و پیام آور توانسته به گشایش رمز یکی از رازهای بزرگ جهان هستی دست پیدا کند. به این پیدایش بسنده نمیکند. بازهم جستجو میکند، تا اینکه این اشتهای سیری ناپذیر دانستن، این بار آتشی را در دلش میافروزد: «شادی یافتن»، با «دوست داشتن و مهرورزیدن به یافتهها» به هم میآمیزند و همراه هم میشوند و فروزههای این تازگی و سرزندگی برای اشوزرتشت به مانند راهی نو خود مینمایاند. این آتش درونی اندیشیدن را راهنماست و پرتوی تابناک این شادی به سان خورشیدی که تازه از پس ابرهای تیره و تار سر بر آورده، جایگاه اندیشه را گرمی میبخشد. و از این زمان است که دلدادگی و فرزانگی پیام آور آغاز میشود. به هر چه دست مییابد مهرش در دل جای میگیرد و به همه هستی با خرد و بینش و مهر و دوستی نگاه میکند. به هر جا چشم میاندازد رخ یار میبیند و دلداده میشود به هر آنچه که میبیند. در خود میکاود که این چه دگرگونیست؛ «در اندرون من خسته دل ندانم کیست / که من خموشم و او در فغان و در غوغاست». یک تازگی در درونش روییده، همدلی و هماندیشی را در نهاد خویش مییابد که به تازگی با او همخانه شده، هر چند که تا کنون با هم بودهاند، و در کنار هم، ولی تا به این اندازه به هم نزدیک نشده بودند. او را«بهمن» مینامد و از این پس با نور او به کندوکاو راه میرود. تا دور دستها را میتواند ببیند. در خلوت، آنجایی که هیچ سخنی به گوش نمیرسد، آغاز گفتار اوست. بهمن او را به جایی میبرد سرشار از نور و سرور، به راز و نیاز با اهورامزدا. برای نخستین بار است که شادی با شکوه و بسیار بزرگی را در خود میبیند و این شادی و آتش درونی آنچنان گرمی به او میبخشد که به سخن میآید، و همه ناگفتنیهای زمان خود را میگوید و به خرسندی و شادی بی پایان و سرانجام به جاودانگی دست مییابد. بهمن را دوست میداریم، و بر میگزینیم و باور داریم که: سپیدی ازآن بهمن امشاسپند است. گل یاس سپید، نماد اوست. به همه جانداران مهر میورزد. روز پس از اورمزد است.... و آرزو کنیم که شادی جشن بهمنگان دل هایمان را به هم پیوند زند.