دختران دهه 60

دختران دهه 60

نوستالژی برای دختران دهه 60

دبیرستان تنها جایی بود که هنوز می شد توش کمی نفس کشید و زندگی کرد. بین خودمون … یه عده هم سن و سال که فقط می خواستیم کمی شاد باشیم و جوانی کنیم. دور از قواعد خانه، اختناق خیابان و انظباط سر کلاس. ته خلاف مون این بود که برای مانتو هامون اپل بذاریم. هرچی اپل بزرگتر، طرف فشن تر. یا جوراب گیپور بپوشیم و بعد از عبور از در ورودی دو لا پاچه شلوارمون رو ور بمالیم که جوراب ها مون دیده بشه و قیافه بگیریم که خیلی شیک و به روزیم

ته شیطونی مون این بود که یواشکی سر کلاس پرتقال پوست بکنیم و بخوریم طوری که معلم نفهمه. اونی هم که یه روز هندونه آورد و سر کلاس قاچ کرد، شد قهرمان شجاعت و بی باکی مون. ته هیجان و سرخوشی این بود زنگ های تفریح در کلاس رو ببندیم و با یه سطل اشغال معرکه بندری بلی جین بگیریم. یکی تخصص رقص داشت. یکی آواز. یکی تخصص تقلید صدای دبیرها و یکی هم نمایش و دلقک بازی

این میون یه چند تا انگشت شمار هم بودن که کلاس خلاف شون خیلی بالاتر از این حرفا بود. قاطی ما ها نمی شدن. بیشتر تک می چرخیدن یا با یکی تو کلاس کاری ،خلاف خودشون. اونایی که پشت سرشون گفته می شد دوست پسر دارن

دوست پسر اصلن اون موقع ها یه چیزی در حد جنایت بود. یه خلاف خیلی سنگین. غیر قابل باور. غیر قابل تصور. حتی برای خود ما بعضی دبیرستان های بالا شهر تو این خلاف سنگین، شهرت بیشتری نسبت به بقیه داشتن.

راستش همیشه برام سئوال بود اینایی که دوست پسر دارن یعنی چیکار می کنن اما خوب هیچ وقت فرصت و یا شاید هم جراتی برای دوستی با دختری که دوست پسر داشت پیش نیومد. به عنوان یکی از گروه دلقک ها ،خیلی محبوب این جمع نبودم. دورادور فقط عوالم همدیگر رو نظاره می کردیم

من با حیرت و ناباوری اونها رو از دور نگاه می کردم وآنها هم شاید با حسی از ترحم من رو

زمان گذشت. بزرگ شدیم. افتادیم تو دایره زندگی. گمونم همه مون به اندازه کافی از زندگی پس گردنی خورده بودیم اونقدر که دیگه مرزی از دسته بندی بین مون باقی نموند. همه شده بودیم زنان جوانی در دایره واقعیت های زندگی. مشقت معاش، دشواری های زندگی مشترک، سختی های بچه داری

اینطوری شد که نوع تازه ای از مراودات و دوستی ها بین هم کلاسی های قدیم تسهیل شد. بین دسته دلقک ها با دسته خلاف کارهای با کلاس

خلاف غیر قابل تصور «دوست پسر» کم کم به لطف این صمیمیت ها بر من روشن شد. شنیدم و فهمیدم که اون چیزی که به عنوان دوست پسر اینقدر تابو و باورنکردنی بوده برام چیزی بیشتر از چندتا سلام و جمله یواشکی تو راه مدرسه نبود

قدم زدن، نه شانه به شانه با هم که راه رفتن یواشکی با فاصله، با ترس و لرز. فوقِ فوقش یه دور با ماشین. یه بستنی خوردن تو کافی شاب بازهم با ترس و لرز چندتا تلفن و نامه یواشکی و فقط یه کمی سلام و سرخ شدن حضوری اما باز هم سخت یواشکی …. فوق فوقش و از همه استثنایی تر هم شاید یه بوسه

اقتباس از مقاله مجله مرد روز 

دیدگاه
*


* ارسال

مقالات مرتبط