در این جشن هر کسی تلاش می کند تا به شکلی دیگران را شاد کند و در واقع تقسیم خنده ها صورت میگیرد

در این جشن هر کسی تلاش می کند تا به شکلی دیگران را شاد کند و در واقع تقسیم خنده ها  صورت میگیرد

جشن فردینماشو

فردینماشو، جشنی دیگر در مازندران

.«فردینما» یکی از ماه های تاریخ تبری است و « شو» هم یعنی شب.این جشن را من « جشن روستا » می نامم.به این دلیل که در این جشن هر کسی تلاش می کند تا به شکلی دیگران را شاد کند و در واقع «تقسیم خنده ها» در جشن فردینما شو صورت می گیرد.شادی یکی از ضروریات زندگی اجتماعی است و به همین دلیل نیاکان ما بخوبی دریافته بودند که برای مدیرت استر سه و فشار ها باید فرصت های را برای شادی ایجاد کنند که جشن های اقوام مختلف ایران زمین نیز موید همین نکته است.در این جشن همه اهالی مشارکت دارند.زن و مرد.پیر و جوان.با سواد و بی سواد. و همه و همه.امسال سال دومین است که این جشن که معمولا پنجشنبه نزدیک به نیمه مراد ماه هجری شمسی برگزار می شود مصادف شده با ماه مبارک رمضان.برخی می گفتند که نباید درماه رمضان برگزار شود.اماچرا این تصور را ایجاد می کنیم که کاه رمضان نباید شادی کرد؟ اتفاقا در این ماه مبارک در جای جای ایران اسلامی باید جشن گرفته شود.چون ماه خدا ست.ازهفته ها قبل زن های دهکده برای تدارک جشن برنامه ریزی می کنند.با همکاری هم مقدمات جشن را برپا کمی کنند.این تعامل زنان دهکده با هم فرصت مناسبی است تا صمیمیت را بین آنان افزایش دهد.پویای زندگی اجتماعی را بهتر درک می کنند و از این که در کار جمعی شرکت می کنند احساس مفید بودن دارند و لذت می برند که قابل وصف نیست.

نکته دیگر این است که در برگزاری این جشن دولت هیچ نقشی ندارد و در واقع مردم یاد گرفتند که برای شاد بودند نباید منتظر دولت بود.

انجام بازی های محلی که معمولا بصورت گروهی است فرصت مناسبی برای انتقال فرهنگی از گذشتگان به نسل جوان است.بخوبی انتقال و ارتباط میان نسلی صورت می گیرد.همان کاری که در گذشته پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها درخانواده انجام می داند.پوشش محلی،عروسی محلی،موسیقی محلی،بازی های محلی،غذای محلی،رقص محلی و ...جذابیتی ایجاد می کند که بسیاری از کسانی که ریشه در این روستا دارند در این روز در محل حاضر باشند و حتی ایفای نقش کنند.البته در چند سال اخیر حضور علاقمندان فرهنگ و هنر ایران زمین از اقصی نقاط ایران اسلامی در هنگام برگزاری جشن قابل توجه است.نکته قابل توجه دیگر علاقمندی نوجوانان وجوانان فرهیخته این روستا است که برای انجام بهترجشن در تعامل با یکدیگر از هیچ کوششی دریغ نمی کنند.توزیع آش های محلیٍ، نان های محلی،برگزاری مراسم عروسی و معرفی آداب و رسوم مربوط به ازدواج،کشتی محلی،آواز محلی وانجام بازی ها وحرکات نمایشی و ... این جشن را زیباتر کرده است.

  

زمان لحظه شماری می کرد. کندلوس دگربار شاهد دیدار فرزندان خود بود. یکی پس از دیگری می آمدند. خانه های خاموش و پر از سکوت آهسته آهسته نجوا می کردند و از دریچه ها ی آنان نور می پاشید. مردم چشم انتظار لحظه ها تا رسیدن به قله شادی ها به عقربه ها می نگریستند. هنگامه غروب، شیرزنان دهکده کندلوس با لباس های محلی در حال تدارک جشن فردینماشو سر از پا نمی شناختند. شب انتظار به پایان آمدآ فتاب دگرباره درخشید. در جور سری نیز بوی نان داغ کوچه های پر از سکوت دهکده را فرا گرفته بود جماعتی دیگر در کنار تنور سرگرم پختن و رنگ کردن تخم مرغ بودند و زیر لب سرود « فردینماشو یعنی که دلخشی / جمع بووئم همه با خیر و خشی / قدر هم دنم و با هم ووئم / گت و کچیک حتی با شه بامشی» را زمزمه می کردند و غبار غم را با نسیم شادمانی از دل های به درد نشسته می زدودند. تدارک آش دوغ  جور سری یادآور خاطرات زیبای همدلی و همزبانی گذشتگان فهیم ماست. زنان و دختران جلیقه بر تن و مرجومه بر سر شادمانی را همساری می کردند. گویی گل های هزار رنگ گلستان کندلوس با نغمه های باد می رقصیدند. « در گلستانۀ هر کوچه/ چه بوی علفی می آمد/     چپری بود/ پی اش جا پای خدا» مخمل هزار رنگ در دامان طبیعت سبز البرز چه زیبا و دل انگیز بود. هیاهوی کودکان سکوت هر کوی و برزن را می شکست. کودکانی که کمتر در کوچه پس کوچه های ده یکدیگر را دیده بودند و یا می دانستند که می توان در کوچه ها فریاد کشید، نظاره گر بازی های پرجنب و جوش چال چاش بودند و وفاق و همدلی و شور و هیجان بازی های گذشته را با جان و دل لمس می کردند. ناری ناری ناری کا دوباره از سر گرفته شد. ملا کلا که نامش نیز گواه داناییهاست، چه شور و هیجانی را در پختن آش و نان از خود نشان می داد. جوی میان دهکده که مدتها روزه داری می کرد غافل از راه خویش در انتظار دیداری دگربار به رود می پیوست. از درون خانه ها بوی غذاهای محلی در جای جای دهکده پیچیده بود. روح عباس سینه پر و شکوفه از لابلای کله چوها نظاره گر آنهمه شادی و شادمانی بود، لت های غریب شاهد بازی چال چاش دایی ربیع و همسالانش بود. زمین بازی به وجد آمده بود. صدای دلنشین سرنا برخاست. روح عشق دگربار به جان دهکده دمید. تصاویر زیبای خاطرات و شادیهای عروسی دیروز نوازشگر چشمان هر بیننده بود. روح مرحوم شاهرخ کرمانی نظاره گر سرنا نوازان جوان دهکده بود که به استقبال قدوم بزرگان «پیش نوازی» می نواختند. شور و شعفی در چهره مردمان بود که از نهادشان برخاسته بود گوئیا ذاتشان با این صدا آشناست و این صدا با روح آنان پیوندی دیرینه دارد و گویی این نغمه های دل انگیز را در سرشت آنان نهاده اند. خروار و خاک در زیر سنگفرش ها به رقص آمده بودند. نغمه یادش بخیر پارپیرار را سر می دادند. اردشیر سما مقوم می نواخت. جوانان با قریحه کندلوس با لباس های محلی با چوبدستی حرکات موزونی اجرا می کردند و سرانجام چو سما یا رقص چوب را به نمایش گذاشته بودند. ملا کلا رقصید، خورشید به وجد آمد، کله چو در سماع بود. صخره ها می گفتند سال هاست ما چنین شادمانی را ندیده ایم. کم کم از خاطرمان رفته بود. سراسر شادی و شادمانی به چه آسانی، همه با هم در کنار هم یار و غمخوار هم بودند.  چهره های پرچین و چروک سالخوردگان که از داغ فراق نیز سوخته بودند چون گل از گل می شکفتند. خاطرات گذشته، غبار غم را می زدودند و اشک شوق (اسری) چون دُر از گونه ها می غلطید و قطره قطره چون باران بهاری بر زمین  پاک می ریخت.لانه گنجشک ها در زیر شیروانی های کله چو پر از شادمانی شد

جمعیت به جلوی حمام دهکده آمده بودند. «هشتی پش» یادآور عروسیهای گذشته و خاطرات شیرین پدرانمان را تکرار می کرد. «ماپره چشمه» صدای پای مینا را می شنید. می غرید و رقص کنان می رفت. جهانشیر چه زیبا از دو خردسال عروس و داماد درست کرده بود. نمایش هنرمندانه، سنت های شادمانه عروسی دیروز همه را به وجد آورده بود. عروس کوچولو بر اسب سوار بود. اسب دیگر به دنبال عروس جهیزیه و خرجی بار می برد. صدای حضور همه جا را گرفته بود و به تن خسته و رنجور دهکده حیات دمید. در جلوی عروس و داماد همه رقص کنان شاباش می دادند، شادمانی به همه ارزانی. و چه زیبا داماد کوچولو انار را پرتاب می کرد.

سرنا، می نواخت. طبل، می کوبید. همه و همه بر گوشهای انتظار می نواختند و سینه های غبار گرفته در دنیای ماشینی امروز را لایروبی می کردند. عاطفه ها شکوفه می زد و چون شهد بر کام مردمان شیرین.

و امّا بعد از ساعاتی آش آماده بود، به میهمانان آش می دادند. همگی در کنار هم و در کنار اجاق و دیگ ایستاده  نشسته آش می خوردند. فردینماشو  از شب تا صبح و از صبح تا به شب وامدار شد و تا شاید او نیز چون دیگر سربازان شادیها همچون جشن تیرگان و بیست و شش نوروز ماه و چهارشنبه سوری و نوروز به جنگ لشکر غم روند. فردینما خود چون درختی که بر کاروان خسته از سفر و سوخته از آفتاب سایه ساری می سازد، بر مردم خسته دیار، نیز سایه سار شادمانی شد، تا نفسی تازه کنند و در این میان کبوتران عشق و قاصدان جشن و سرور بر زمین و دیوارها بذر شادمانه می پاشیدند  و قطره قطره آب بر پای این نونهال می ریختند تا درخت فردینما روز به روز قرص و تنومند گردد. امید آن داریم که باد صبا بذر فردینماشو را به جای جای این سرزمین برده و هدهد خوش خبر نیز این پایکوبی را به گوش صاحب منصبان زر و زور برساند تا در هر زمان و در هر کجا شاهد جشن و سرور و پایکوبی مردم درد کشیدۀ دیارمان باشیم.

نکته دیگر این است که در برگزاری این جشن دولت هیچ نقشی ندارد و در واقع مردم یاد گرفتند که برای شاد بودند نباید منتظر دولت بود.

انجام بازی هات محلی که معمولا بصورت گروهی است فرصت مناسبی برای انتقال فرهنگی از گذشتگان به نسل جوان است.بخوبی انتقال و ارتباط میان نسلی صورت می گیرد.همان کاری که در گذشته پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها درخانواده انجام می داند.پوشش محلی،عروسی محلی،موسیقی محلی،بازی های محلی،غذای محلی،رقص محلی و ...جذابیتی ایجاد می کند که بسیاری از کسانی که ریشه در این روستا دارند در این روز در محل حاضر باشند و حتی ایفای نقش کنند.البته در چند سال اخیر حضور علاقمندان فرهنگ و هنر ایران زمین از اقصی نقاط ایران اسلامی در هنگام برگزاری جشن قابل توجه است.نکته قابل توجه دیگر علاقمندی نوجوانان وجوانان فرهیخته این روستا است که برای انجام بهترجشن در تعامل با یکدیگر از هیچ کوششی دریغ نمی کنند.توزیع آش های محلیٍ، نان های محلی،برگزاری مراسم عروسی و معرفی آداب و رسوم مربوط به ازدواج،کشتی محلی،آواز محلی وانجام بازی ها وحرکات نمایشی و ... این جشن را زیباتر کرده است.

دیدگاه
*


* ارسال

مقالات مرتبط