سیزده بدر در ادبیات
چون سلیمان باش که دیوان تو سنگ برند از پی فرمان تو
دیو را در بند زندان باز دار تا سلیمان وار باشی رازدار
روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزی سپرد و به گرمابه رفت. دیوی از این واقعه باخبر شد در حال خود را به شکل سلیمان در اورد و انگشتری را از سلیمان طلب کرد کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و بر روی ان نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند از ان روی که از سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمیدیدند و چون سلیمان از گرمابه بیرون امد و از ماجرا خبر دار شد گفت سلیمان حقیقی منم و انکه بر جای من نشسته دیوی بیش نیست اما خلق اورا انکار کردند و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و در عین سلطنت خود را مسکین و فقیر میدانست به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد
دلی که غیب نمای است و جان جم دارد ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
اما چون دیو به تلبس و بر تخت نشست و مردم انگشتری وی با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد روزی از بیم انکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ان را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند چون مدتی بدین سان گذشت مردم ان لطف و صفای سلیمانی را در رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند
که زنهار از این مکر و دستان و ریو به جای سلیمان نشسته است دیو
و به تدریج ماهیت ظلمانی دیو بر خلق اشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر اورند و سلیمان حقیقی را به جای او نشانند
در این احوال سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی میگرفت روزی شکم ماهی را بشکافت و از قضا خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد
ان بخت را باشد که کاید به لب جوی تا اب خورد ناگه او عکس قمر یابد
یا همچون سلیمانی بشکافت ماهی را اندر شکم ماهی او خاتم زر یابد
سلیمان به به شهر نیامد اما از این ماجرا همه باخبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی بیرون شهر است پس در سیزده نوروز بر او بشوریدند و همه از شهر بیرون امدند تا سلیمان را به تخت باز گردانند و این بر خلاف تصور عام روزی فرخنده و مبارک است و حقیقت روز سلیمان بهار است و نحوست ان کسی راست که با دیو بسازد و در طلب سلیمان از شهر بیرون نیاید برپایه همین داستان است که در قدیم که شهر ها جند دروازه داشت روزه سیزده بدرمی بایست هرکس از دروازه ای بیرون رود و از دروازه ای دیگر مراجعت کند تا به این تدبیر دیو شریری که به همراه او از دروازه اول خارج شده بود پشت دیوار های شهر بماند و باز نگردد